جدول جو
جدول جو

معنی چرخ کاری - جستجوی لغت در جدول جو

چرخ کاری
شغل و عمل چرخ کار
تراش دادن فلزات، تراش کاری
دوختن با چرخ خیاطی
تصویری از چرخ کاری
تصویر چرخ کاری
فرهنگ فارسی عمید
چرخ کاری
(چَ)
تراشکاری. تراش دادن فلزات. چرخ گری. سوهان کاری. نوعی صنعت که صنعتگر آنرا ’چرخ کار’ مینامیده اند. رجوع به چرخکار و چرخگر و چرخگری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چای کاری
تصویر چای کاری
شغل و عمل چای کار، کشت و زرع چای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکش کاری
تصویر چکش کاری
عمل چکش زدن به فلزات، کوبیدن و صاف کردن فلزات با چکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب کاری
تصویر چوب کاری
کسی را با چوب زدن، کتک زدن کسی با چوب، کنایه از شرمسار ساختن با محبت بیش از حد، شغل چوب کار، نجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخت کاری
تصویر درخت کاری
درخت کاشتن، کاشتن نهال، نهال کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب کار
تصویر چرب کار
کسی که غذای چرب مانند آبگوشت، کباب و مانند آن ها بپزد، صنف کله پز و دیزی پز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ ناری
تصویر چرخ ناری
کرۀ اثیر و عنصر آتش که بالای کرۀ هوا قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ کار
تصویر چرخ کار
کسی که با چرخ کار می کند، کسی که با چرخ چاقوتیزکنی کارد و چاقو تیز می کند، آنکه با ماشین تراش، فلزات را تراش می دهد، تراش کار
فرهنگ فارسی عمید
(چَ گَ)
بر چرخ کشیدن تیغ وخنجر و ظروف نقره و مس و مانند آن. (آنندراج). تراشکاری. چرخکاری. تراش دادن فلزات و غیره:
میکند گردش ایّام بدان راهبری
میشود تیغ ستم را زفلک چرخگری.
شفیغ اثر (از آنندراج).
رجوع به چرخ گر و چرخکار و چرخکاری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مانند چرخ. چرخ مانند. چرخ وش. آنچه همچون چرخ حرکت دوری کند. شبیه به چرخ در حرکت و گردش. دوار مثل چرخ:
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
، آسمان وار. فلک وار. سپهرمانند. رجوع به چرخ و چرخ وش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آنکه غذای چرب پزد چون دیزی پز و کله پز و مانند اینها: جملۀ خلایق را بشمشیر برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چربکار و نانوا و قصاب و خوردنین پز که در شهرها و قصبه ها بود آنجا فرودآورد. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ سَ)
چرخ. چرخی که بر آن سوار شوند. دوچرخه. مرکوب آهنین. دوچرخه ای که آنرا سوار شوند و به نیروی پا چرخهایش را بحرکت درآورند. قسمی چرخ مخصوص سواری که نوع پائی آن به نیروی پا و نوع موتوری آن به نیروی موتور به حرکت آید و وسیلۀ راهنوردی چرخ سوران باشد. رجوع به چرخ و دوچرخه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
کاشتن درخت. کاشت درخت. نهالکاری. غرس شجر. درخت نشانی
لغت نامه دهخدا
(طولْ)
چرخ ساینده. سایندۀ چرخ. فلک سای. آسمان سای:
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
بمعنی کماندار است. (آنندراج). دارندۀ کمان. آنکس که با کمان تیراندازی کند:
ز شه برجی قضا را چرخداری
ملک را دید در میدان برابر.
حکیم ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَکْ کُ)
چکش زدن فلزات را. کوبیدن و صاف کردن زر یا مس یا آهن و جز اینها. چکش زنی فلزات: نقرۀ صاف را تاب داده چندان چکش کاری کنند که بوی سرب نماند. (آیین اکبری از آنندراج ذیل لغت چکش). و رجوع به چکش و چکش زدن شود
لغت نامه دهخدا
عمل چای کار، کشت و زرع چای
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ)
چاچی. کمان چاچی. کمان منسوب به شهر چاچ. نوعی کمان معروف که در شهر چاچ، یکی از شهرهای قدیم ترکستان میساخته اند. چاچی کمان:
ستون کرد چپ را و خم کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست.
فردوسی.
رجوع به چاچی و کمان چاچی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ حَکْ کا)
چرخی که حکاکان بدان کار کنند. (آنندراج). چرخی مخصوص مهر کندن و خط نوشتن روی سنگ یا فلز
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ / رِ)
عمل ارّه کشیدن
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ)
سوار دوچرخه شدن
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ عَصْ صا)
چرخ روغنگیری. چرخی که عصاران بدان وسیله روغن بذوراتی از قبیل کرچک و کنجد و جز آنرا گیرند. رجوع به چرخ شود
لغت نامه دهخدا
(چَخِ)
در تداول عامه نوعی چرخ خیاطی پایه دار را گویند که با پای بحرکت افتد. چرخ خیاطی که بوسیلۀ پا چرخانده شود. نوعی چرخ خیاطی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
تراشکار. متخصص تراش دادن فلزات. چرخ گر. استاد صنعت تراشکاری. رجوع به چرخ کاری و چرخ گر و چرخ گری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرد کاری
تصویر خرد کاری
جزئی کار، بنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکش کاری
تصویر چکش کاری
کوبیدن و صاف کردن فلزات با چکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ حکاکی
تصویر چرخ حکاکی
چرخ کندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ عصاری
تصویر چرخ عصاری
کراوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درختکاری
تصویر درختکاری
کاشت درخت نهال کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره کاری
تصویر اره کاری
عمل اره کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درختکاری
تصویر درختکاری
کاشت درخت یا درختچه، نهال کاری
فرهنگ فارسی معین
گوسفندی سرخ رنگ با گوش های تیز
فرهنگ گویش مازندرانی